بخش28
درمنزل آن دوست، سه چهار روزی را سپری کرده بودند وذریعهءموتراو به شهری که درآن جا مرکز پذیرش پناهنده گان بود، رفته بودند. موتر در کوچهء خلوتی توقف کرده بود ودوستش گفته بود که از این جا به بعد باید پیاده بروند وآدرسی را درکف پیرمرد نهاده و خودش رفته بود.آن ها پرسان پرسان وترسان ترسان به آن آدرس نزدیک شده بودند. بچه ها وپروین با سرعت می رفتند ورعایت حالش را نمی کردند. با دور شدن آن ها ناگهان فکری به مخیلهء پیرمرد راه یافته بود. آری او وظیفه اش را انجام داده وبه قولی که به زینب داده بود، وفاکرده بود. حالا بهترین موقعی بود که برمی گشت. لحظهء حساسی بود. اگر خود را به مرکز پذیرش مهاجرین تسلیم می کرد، دیگر راه برگشت نداشت. اگر تسلیم نمی کرد، کجا می رفت ؟ آیا تمام پل ها درپشت سرش تخریب نشده بود ؟ ولی اگر خود را تسلیم می کرد ، به وی نمی خندیدند ونمی گفتند که تو که سال ها ما وکشور ما را دشمن می پنداشتی ، پس چگونه وبا کدام روی به این جا آمده ای ؟ این تــّوهم هم به فکر پیرمرد می رسید که ای چه بسا که او رازندانی کنند ، تحقیر کنند ، اذیت وآزار دهند ووی را رد مرز نمایند.
خانواده اش نزدیک دروازهء بزرگ فلزی مرکز پذیرش مهاجرین رسیده بودند. چند لحظه بعد داخل می شدند. وپیرمرد با خود می گفت که همین که داخل آن جا شدند، وظیفه ام ختم است. می توانم سرم را خم بیندازم ، رویم را برگردانم، بدوم ، بگریزم واز همان راهی که آمده ام برگردم. جایی پیدا خواهد شد تا برای مدتی مخفی شوم. جایی پیدا خواهد شد که این امپریالیست ها نتوانند پیدایم کنند.به همین سبب از رفتن باز ایستاده بود و می خواست برگردد. اما به عقب که نگریسته بود، چنان جایی را نیافته بود. تمام جا ها وجایگاه ها مال امپریالیست ها بودند، مال اغیاربودند ودریغا که او درآن جا بیگانه یی بیش نبود.
- بابه جان هله زود شوید ، تیز تر بیایید... معطل شماهستیم...
این صدای داوود بود که او را به سوی خویش فرا می خواند وپروین وحشمت نیز با دست به سویش اشاره می کردند تاهرچه زودتر خودرا به آن جا برساند وآن دخترموطلایی را که ازاتاقک دهن دروازه بیرون شده بود ومی خواست تا او وفرزندانش رابه مؤظفین آن مرکز بسپارد، بیشترازاین معطل نسازد.
دختر موطلایی با رسیدن پیرمرد لبخندی زده ، هلویی گفته وبا رفتار سبک وخرام زیبایش آنان رابه داخل تعمیر برده وبه مرد یونیفورم پوشی که ریش کوتاهی داشت ، سپاریده بود. آن مرد که حلقه های طلایی از گوشهایش آویزان بود وموهای سرش را مانند بشیرخواهرزادهء عبدالرحمن درپشت سرش با روبانی بسته بود، پس از راجستر کردن نام وشهرت و ملیت شان ، آنان را از دهلیز های پر از خم وپیچ وطولانی گذشتانده واتاقی را دق الباب نموده وآن ها را به زن سالمندی تسلیم کرده بود. درآن اتاق، زن سالمند ودستیارانش هریک شان را به طور جداگانه تلاشی کرده بودند. آنان رحمت را مجبور ساخته بودند که لخت شود. بعد کوله بارها ، دستکول ها وبیگ های شان را بادقت پالیده وریگ ریگ کرده بودند وبا وسایل مخصوصی هر برجسته گی وفرورفته گی لباس هارا جستجو کرده بودند وچون چیزی نیافته بودند که دلالت برآمدن شان ازیک کشور دیگر به جز ازکشور اصلی شان بنماید، ایشان را به اتاق نشان انگشت رهنمایی کرده بودند. درآن جا انگشتان هردودست شان را نه یک بار بل دوبار به ماشین نشان انگشت گذاشته وپس از این کارها ، آن ها را به نزد مستنطقین فرستاده بودند.
مستنطق رحمت، آدم عینکی ومسنی بود. آدمی بود که تنها وتنها به کمپیوترش می نگریست وتوجه کمتری به چهره وسیمای رحمت مبذول می داشت. زن ایرانیی که چندان جوان نبود وصورت دراز وسبزه یی داشت وسگرت مالبروی سبز جوهر دار دود می کرد وپس از گفتن هر جمله یی در دستمال کاغذی " کلینکس " بینیش را می افشاند وخاکستر سگرتش را بابی اعتنایی بالای کاغذ سرخرنگ کوچکی می تکانید، از رحمت پرسیده بود :
- آقا! قهوه میل دارید یا چای ؟
رحمت ازآن برخورد مؤدبانه تعجب کرده وگفته بود:" قهوه بدون شیر."
زن مترجم از ماشین خود کار، قهوه ریخته ودربرابرش گذاشته واولین پرسش مسنتطق را ترجمه کرده بود.
مستنطق می پرسید: نام اولت چیست، نام دومت چیست، نام فامیلی ات چیست، از کجا آمده ای ، برای چی آمده ای، چگونه حیاتت در خطر بود، چرا درخطر بود؟ چه کاره بودی که حیاتت در خطر بود؟ دشمنانت که ها بودند، چرا می خواستند ترا بکشند ؟ و ازاین قبیل سوال ها . رحمت آنچه بروی گذشته بود ، حکایه کرده بود و این پرسش ها که تمام شده بود، مستنطق پرسیده بود:
- آیا شما کدام زمانی دزدی کرده اید؟ کسی را کشته اید؟ کسی را اختطاف نموده اید؟ اموال ودارایی دولت تان را به غارت برده یااختلاس نموده اید؟ قاچاقبری کرده اید؟ مواد مخدررا از کشوری به کشور دیگر حمل کرده اید؟ به چرس و هروئین اعتیاد دارید؟ از کدام کشوردیگر نیز تقاضای پناهنده گی کرده اید؟ ...
البته که رحمت در برابر هر پرسش " نه " گفته بود؛ ولی طرح چنین سوال هایی تأثیرات روانی ژرفی را بر روح وروانش به جا گذاشته بود، به طوری که وی احساس نموده بود که اورا در میان چرخ های نیرومند ماشینی قرار داده اند که دستهء آن را می فشارند و آنقدر آن را چرخ می دهند تا شخصیت وغرورش بشکند وخرد شود.
پس از تحقیقات ، بیست وچهار ساعت دیگررحمت وخانواده اش را دراتاق بزرگی که به کاغوش های دانشگاه نظامی شبیه بود، انداخته بودند. درآن سالن بزرگ دست کم یک صد نفر مهاجر دیگر از سیاه گرفته تا سفید، مست خواب بودند. درمیان ایشان تنها خانوادهء رحمت ودوزن ویک مرد دیگر افغان بودند که با دیدن همدیگر گل ازگل شان شگفته بود وخویشتن را تنها احساس نکرده بودند ؛ ولی پیرمرد درهمان شب، داغ ورنگ بی وطنی ، آواره گی وهجرت را که دیگر در پیشانی اش حک شده بود به وضوح دیده وحس کرده بود وفهمیده بود که اگر این کشور بهشت روی زمین هم باشد ، برای اونیست. این جا بهشت بیگانه گان است وپس از این نیز سایه های هول دست از سرش بر نخواهند داشت.
صبح که شده بود، همان مرد یونیفورم پوش بلند قامت که ریش کوتاهی داشت ودیروز ایشان را ثبت وراجستر نموده بود، آمده وشروع به خواندن لیستی کرده بود که نام رحمت وخانواده اش نیزدرآن درج بود. سپس از آنان خواسته بود که کوله بارهای شان را بردارند وبه سرویسی که حاضر وآماده بود بالا شوند. سرویس حرکت کرده بود وپس از پیمودن مسافت زیادی درنزدیک بیشهء متروک ودور افتاده یی که تنها یک تعمیر بزرگ درآن جا دیده می شد توقف کرده بود. تعمیر سه منزله وپنج ضلعیی که رحمت ضلع ششم آن را نمی دید ولی با این هم اورابه یاد باستیل پلچرخی می انداخت .
مرد یونیفورم پوش که رحمت دیگر نمی توانست ازحلقه های طلایی گوش هایش چشم برگیرد، در زینهء سرویس ایستاده شده وچند نام از جمله نام رحمت وخانواده اش را خوانده وگفته بود پایین شوند. نام چند تن دیگررا نیزگرفته بود: زن سیاهپوستی با پسر ده ساله اش ، یک جوان برومند کُردی وزن وشوهر بوسنیایی
با کودک چهار ساله شان. اما در سرویس هنوز بیست وپنج تن دیگر نشسته بودند و معلوم نبود که آنان را به کجا می برند. آیا آنان را رد مرز می کنند یا به اردوگاه های دیگر تقسیم می نمایند. رحمت با همین سوال ها وتشویش هایی که به هیچ صورتی از صور به او مربوط نمی شد ، فاصلهء سرویس تا اتاق ثبت وراجستر اولین اردوگاهش را طی کرده بود. او بیشتر به خاطر زن زرد ونزاری که مانند بی بی حاجی در سال های هفتاد عمرش به سر می برد واز لحظهء حرکت تا توقف سرویس شکمش صدا می کرد و در پیچ وتاب بود، فکر می کرد. پیرزن درگوش بانوی آراسته یی که در پهلویش نشسته بود ورحمت تصور کرده بود که عروس یا دخترش است با الحاح فراوانی چیزی می گفت. بدون شک آن پیرزن سفید گیسو به تشناب ضرورت داشت ولی بانویی که عروس یا دخترش بود، زبان را نمی دانست ویا می شرمید که آن موضوع را به مرد یونیفورم پوش بگوید وثواب دنیا وعقبا را کمایی کند. رحمت حتا در هنگامی که نامش را ثبت دفتر می کردند ، به آن زن می اندیشید ودر عالم خیال از وی می پرسید :
- پیرزن بیچاره ، بگو چه کسی وچه چیزی ترا مجبور ساخته بود که وطنت را ترک بگویی وبه این حال وروز بیفتی ...
سه ماه درآن اردوگاه گذشتانده بودند. در همان جا انترویو ( مصاحبه ) داده بودند ودر همان جا وکیلی را به آنان معرفی کرده بودند تا از حقوق شان دفاع کند.
پس ازآن سرگردانیهای بسیاری پیش آمده بود. رفتن ازاین اردوگاه به اردوگاه دیگر، ازاین شهر به شهر دیگر از این ولایت یه ولایت دیگر، از شمال به جنوب واز شرق به غرب آن کشور. واینک سه سال وهشت ماه تمام از روزی می گذشت که به این جا آمده بودند وبه نظرش می آمد که تا قاف قیامت در همین جا وبه همین ترتیب خواهند زیست.
تداعی این خاطرات دور وتلخ که تا پاسی از شب خواب راحت را ازپیر مرد ربوده بود، اورا چنان خسته و افسرده ساخت که چشمانش بی اختیار بسته می شدند. خواب غلبه می کرد وپیرمرد با خود می گفت اگر صوراسرافیل هم بدمد فردا تمام روزرا خواهم خوابید. اما پیرمرد که به خواب رفت، هنوز هم گذشته ها دست از سرش بر نمی داشتند. او خواب های آشفته یی می دید. تکان می خورد، بیدار می شد، از پهلویی به پهلویی می غلتید وزینب را می دید که به وی می گفت : " دراین روز جمعه کجا می روی ؟ سارا جان را مهمان کرده ایم. آشک وبولانی برایش پخته ایم. .. آه ، یادت نرود که کرمیچ های داوود پاره شده "
یا می گفت : " آن زنی که در اتاقت آمده بود کی بود؟ چه عطر دلپذیری به موهای خود زده بود. رحمت ! رحمت ! پروین چه شد، پروین زنده است ، پروین من گم شده .."
پیرمردغرق عرق می شد، وحشت می کرد، بیدار می شد وباردیگر به خواب می رفت واینک زینب را در صورت وچهرهء فرخ لقا می دید که کارد بران آشُبری در دست دارد وسارا را با آن شقه شقه می کند، خون همه جارا فرا می گیرد. دیوار های آشپز خانه به رنگ سرخ درمی آیند . سیاه مار دست سارا را از کتف قطع می کند ، انگشتش را می برد وانگشتری برلیان اورا به انگشت می کند واز آشپز خانه فرار می کند. رحمت باردیگر بیدار می شد ، ولی به زودی به خواب می رفت واین بار سارا را می دید که هردو دستش سالم است . سارا همچنان زیبا ودلربا است ولی پا هایش را بریده اند و رحمت برای بوسیدنش مجبوراست تا کمر خم شود ولب بر لبش گذارد.
اگرچه صور اسرافیل ندمیده بود وهنوز تا پایان جهان ملیارد ها سال دیگر مانده بود؛ ولی درآن صبح زود، صورهای دیگری می دمید: از آسمان یک جفت هواپیمای جت با سرعت سرگیجه آوری می گذشتند وصدای ماشین های نیرومند آن ها دیوا رهای لرزان اتاق پیرمرد را تکان می داد. معلوم نبود که هواپیما ها از کجا آمده ویا به کجا می رفتند. شاید هم جنگی درپیش بود یا تمرینات نظامی ناتو بود، زیرا ازحمله بر یوگوسلاویا که مدت ها می گذشت. بلند گوی اردوگاه هم درآن موقع بوق می زد، غر وفش کنان سینه اش را صاف می کرد، هلو هلو می گفت وچون سینه اش هنوز هم غژغژ می کرد، ناگزیر با همان صدای ناخراش وناتراش می گفت : عبدول رخمان ، عبدول رخمان هرچه زودتر به دفتر مالی اردوگاه مراجعه کند. آواز های شاد کودکانه ولطیف نورس وصدف والیزابت که در دهلیز مسابقهء بایسکل دوانی داشتند ، نیز چنان بلند ورسا به گوش می رسید که هرخفته یی را بیدار می کرد.
پیرمرداز خواب آشفته ورویای دوشین بیدارشد. به اطرافش نگریست : همان اتاق تنگ وتاریک وهمان تنهایی لایزال را یافت ودیگر هیچ ! نه بوی عطرزنی به مشامش می رسید ونه زنی با کارد آشپز خانه دراتاقش دیده می شد. درعوض بوی گل وسبزه وبوی یک صبح دلپذیر از لای پنجره ء نیمه گشوده دراتاقش پیچیده بود وسحر خیزان را به نیایش وستایش بخشندهء چنین صبح زیبایی فرا می خواند.
تازه از امور اخروی ودنیوی فراغت حاصل کرده بود که داوود ورزاق ضربهء آهسته یی به دروازه زدند و داخل شدند. رزاق می گفت، امروز مظاهره است. افغان های مهاجر دربسیاری ازشهرهای اروپا مظاهره می کنند. مقصد مظاهره این است که در برابر بسته شدن مرزهای پاکستان به روی مهاجرین افغانی که از تخار آواره شده اند، عکس العمل نشان داده شود. ما تصمیم گرفته ایم که درمظاهره شرکت کنیم. شما چطور، اگر می خواهید که اشتراک کنید، باید همین حالا حرکت کنیم ورنه ناوقت می شود.
پیرمرد گفت: - متأسفانه امروز با وکیلم وعدهء ملاقات دارم ونمی توانم شما را همراهی کنم..
جوانان چون عذر او را موجه دانستند، اصرار نکردند وراه شان را گرفتند ورفتند. پس از رفتن آنان پیرمرد نیزاتاقش را به مقصد ملاقات با وکیلش ترک گفت. ملاقات با وکیل دعوایش بیشتر از ده دقیقه طول نکشید. وکیل دعوا اسنادی را که عثمان درهمین تازه گی ها برایش فرستاده بود گرفته وگفت : " اسناد بدی نیستند؛ اما متأسفانه بسیار دیر به دست تان رسیده است. درحال حاضر هیچ تأثیری بالای تصمیم قاضی ندارد. اما اگر جواب منفی گرفتید، شاید درآن وقت به درد بخورند. من با مقامات مربوط تماس گرفته ام وشکایت کرده ام که چرا برای شما وخانواده تان جواب نمی دهند. آنان گفتند که در طول ده الی پانزده روز آینده حتماً برای تان جواب می دهند. ولی حتا اگر جواب منفی هم بدهند، پریشان نشوید، زیرا که هم برای من وهم برای کسانی که دوسیه های شما را بررسی می کنند ، ثابت شده است که درکشور تان نمی توانید زنده گی کنید ودرآنجا حیات تان در خطر است. اماشما باید بدانید که مشکلات فراوانی درراستای پذیرش پناهنده گان درنزد مقامات مسؤول وجود دارد. مثلاً بالا رفتن گراف پناهجویان که سال به سال قوس صعودی را می پیماید وبا امکانات مالی محدودی که پارلمان کشور برای وزارت عدلیه تخصیص داده است، نمی توانیم همه را بپذیریم وپناهنده ء حقیقی را ازغیر حقیقی تشخیص دهیم تا بودجه کفایت کند.
آقای رحمت، باید برای تان بگویم که پرونده یی درنزدم است که یکی از هموطنان شما خود را معین یکی از وزارت خانه ها درکابینه ء حفیظ الله امین معرفی کرده وجواب مثبت گرفته است، حالا یک شخص دیگری با همان نام ومقام آمده ومی گوید که معین آن وزارت خانه وی بوده است. پس ببینید که تشخیص پناهندهء حقیقی ازغیر حقیقی چقدر برای ما دشوار است. وانگهی در کشور شما چه درزمان حاکمیت حزب خلق وچه در دوران مجاهدین وچه حالا که طالبان قدرت را به دست دارند، نقض حقوق بشربه صورت سیتماتیک صورت گرفته است. این امر نیز باعث می شود تا مقامات قضایی ، تحقیقات اضافی نمایند ومعلومات بیشتر به دست آورند تا تصمیم عادلانه گرفته بتوانند..."
پیرمرد پس از خداحافظی با وکیل دعوایش ، اندکی درآن شهر گردش نمود. اگرچه آن شهر بزرگ وزیبا بود وبه بهشتی می مانست . اما هجران ودوری ازوطن ، بی سرنوشتی وبی پناهی ، نبود یک همزبان وهمنفسِ زبان دان ، طعنهء معاندان وخار خار کنایه های وقت وناوقت کسان وناکسان وهجوم غم های ناشناخته وبی نام ونشان روز گار هجرت، به رحمت اجازه نمی دادند که ازآن بهشت اغیار لذت ببرد . به همین سبب او به زودی خسته شد واز گردش درشهرچشم پوشیده به ایستگاه ریل رفت و تکت برگشت خرید. درترن که نشست احساس نمود که دراین دیار چقدر غریب و بیگانه و سرباری واضافی است . اوبرای اولین بار متوجه شد که به جز از رنگ موها ورنگ چهره اش هیچ فرقی با آدم های دیگری که درترن نشسته بودند، ندارد. با این هم به سروپای خود نگریست. نه، کدام علامت فارقه یی نداشت که از دیگران فرق شود. ریشش را هم تراشیده بود ولباسش پاک وستره بود. حرف هم نزده بود که مسافران ترن شنیده باشند وپی برده باشند که او یک بیگانه است. پس چه کم داشت که مسافرین ترجیح می دادند در پهلویش ننشینند وچوکی دیگری انتخاب کنند. درهمین افکاربود که کنترولر ترن آمد. کنترولر لبخند برلب به تکت های مسافرین نیم نگاهی می انداخت وتکت های شان را تاپه می کرد ومی گذشت ؛ ولی هنگامی که پیرمرد را دید، قیافه اش جدی شد وبادقت بیشتری تکت را بررسی کرده و تاپه نمود.
در سرویس هم که نشست وتا اردوگاه رسید هنوز هم آن غم بزرگ واندوه تلخ رهایش نمی کردند. در نزدیک اردوگاه شرما وروشنک را دید که درموترسایکل نشسته اند. شرما وروشنک دستی به سویش تکان دادند وبه سرعت گذشتند. چوکی سبز خالی بود ومثل همیشه ازنبود اپیر ماتم گرفته بود. دلش خواست تا اپیرآن جا نشسته می بود وچند لحظه یی می توانست درپهلویش بنشیند ویکی ازهمان سگرت هایی را که درپیچیدن آن مهارت داشت ، برایش بپیچد وتعارف کند. اما دریغا که اپیررفته بود وتنها نشستن درآن جا کیفی نداشت. از روبه رویش فرخ لقا ودارودسته اش می آمدند، آنان با هم سخن می گفتند ومی خندیدند وبا سروصدای فراوان ساجق می جویدند. با دیدن آنان پیرمرد خواست تا کوچه بدل کند واز راه دیگری برود ؛ ولی دیر شده بود. آنان اورا دیده بودند وملا ابراهیم زیرلب سلامی به وی گفته بود، اما پیرمرد سلام اورا نشنیده ؛ ولی صدای بلند فرخ لقا را که خطاب به ملا ابراهیم بود به وضاحت شنید :
- تو هم بیکار مانده ای که این ها را سلام می دهی. ببین که از دماغ فیل افتاده و جواب سلامت را نمی دهند. این کمونیست ها چه وقت من وتورا آدم حساب کرده اند که حالا جواب سلام ما را بدهند؟ ...
فرخ لقای سیاه مار با گفتن این سخنان به طرف پیرمرد دیده و بق بق می خندید؛ اما پیرمرد ازشنیدن این اتهامات بسیار متأثرشده بود. آخر چه بدیی در حق او کرده بود که اینقدر موجب نفرتش بود. پیرمرد تصمیم گرفت برگردد وبا زشت ترین کلمات به فرخ لقا پاسخ بگوید؛ اما فقط برای لحظه یی این خشم توفنده دردرونش شعله کشید وبه زودی ساده گی وصفای قلبی خود را باز یافته با خود گفت : مگر تو جوان هژده ساله هستی که خونت به جوش آمده وحساسیت نشان می دهی؟ مگر از آن زن توقع دیگری هم داشتی. بگذار خوش باشد و تصور کند که ترا توهین کرده وحقت را درکف دستت گذاشته است. آخر حالا که توهین کردن به مردم مُد روز شده است و توهین از درودیوار می بارد واین چلی ها وطالب ها با ُدره زدن زنان ومردان هموطنت،ملت سرفرازی را توهین می کنند، تو چه کاره باشی که از اهانت یک زن ناراحت می شوی ...
ازبرابر تیمارستان اردوگاه که می گذشت ، پرویز جوان ایرانی را دید که مکرونی پخته می کند وقاشق قاشق نمک درآن می ریزد. مکرونی را می چشد وهنوز هم دلواپس است که مبادا نمکش کم باشد. پرویز که رحمت را دید، سراز پنجره بیرون کرد وگفت : " حاج آقا بفرمایید، آش فرنگی میل کنید. .." ولی چون از رحمت جوابی نشنید، گفت : " پدر سوخته ها ، هیچکدوم شون آش فرنگی میل ندورن " پیرمرد تبسمی کرد و همین که به دهلیز داخل شد، درانتهای دهلیز چشمش به نیمرخ زنی افتاد که درتاریکی ایستاده بود وبا راضیه حرف می زد. نیمرخ آن زن بیخی شبیه به سارا بود. آیا خود سارا بود؟ چشمانش را مالید وبار دیگر به آن زن نگریست. نه خواب نبود، آنچه می دید دربیداری بود. به سرعت قدم هایش افزود تا به او برسد؛ ولی آن زن وراضیه دروازهء آن طرف را گشودند وبیرون شدند ودریک چشم برهم زدن ازنظرش غایب شدند.رحمت حیران مانده بود که دراین مدت کوتاهی که ازاردوگاه غایب بود، درآن جا چه گذشته است؟ پیرمرد باردیگر بیرون رفت، هم دهلیز های سایر تعمیرها را دید وهم صحن حیاط اردوگاه را؛ اما آن زن وراضیه را نیافت. با خود گفت شاید درست ندیده باشد. اما نه، چطور امکان دارد که در روز روشن واز حالت ایستاده خواب دیده باشد. آه بهتر است بروم به نزد پروین . پروین حتماً از چند وچونی که دراین چند ساعت در اردوگاه گذشته است ، خبراست... بروم واز وی بپرسم که آن زن کی است وچه وقت آمده است؟ درآن جا که رسید ، نورس خواب بود وپروین مصروف تهیهء غذا.
بادیدن پیرمرد، پروین خوشحال شد وگفت :
- بابه جان خوب شد که به خیر آمدی. ان شاء الله خبرهای خوبی آورده باشی. من هم خبر خوبی دارم. همین که تو به نزد وکیل رفتی، خانوادهء داکتر صاحب آمدند. داکتر صاحب بسیار خوشحال است. او از فرط خوشحالی گریه می کرد. خانمش حمیرا جان هم گریه می کرد. حمیرا جان زن بسیار مقبول وفهمیده است. تا همین حالا همرای راضیه جان همین جا بودند. من از طرف خودت آنان را به نان شب دعوت کردم. خوب کردم بابه جان ؟
- بلی کار بسیار خوب کردی. یاسین جان دوست بسیار خوب ماست.
عصر شده بود که نورس به اتاق پدرکانش آمد واورا درخواب یافت. نورس از صبح تا حال اورا ندیده بود و دلش می خواست هرچه زودتر بیدارشود و برایش قصه کند که باز هم یک عمهء دیگری آمده وبه جمع عمه های او در اردوگاه اضافه شده است. به همین سبب عجله داشت وبا مشت های کوچکش به سر وروی او می کوبید، موهای سرش را کش می کرد، کمپل زهوار دررفته را از روی سینه اش پس می کرد ومی گفت :
- بابه ژان ، بیدال شو! عمه ژان نو آمده، بخی دیگه نان تیال شوده ... بخی بخی دیگه ... اوف اوف ..
پیرمرد خواهی نخواهی از جایش برخاست. نورس راست می گفت، شام نزدیک شده بود وتاریکی آرام آرام دامن می گسترد. دست ورویش را که صفا می داد، داوود نیز ذوقزده سر رسید وگفت : " بابه جان نان تیار است. مهمانان آمده اند ومنتظر شما هستند.." پیرمرد علت شادمانی داوود را نفهمیدولی دست نورس را گرفت وبدون آن که از داوود بپرسد برای چه اینقدر شادمان است، خموشانه به راه افتید.
دروازهء اتاق پروین وحشمت باز بود وپیرمرد از همان دهلیززنی را دید که امروز چاشت گمش کرده بود. نورس دست پدر کلانش را کش می کرد واو را به داخل اتاق می کشانید. نمی گذاشت که پیرمرد چشمان خود رابمالد وببیند که خواب است یا بیدار؟ داکتر یاسین به استقبالش آمد. رحمت اورا دربغل گرفت ورویش را بوسید وچشم روشنی داد. آن زن نیز نزدیک آمد ودست لطیفش را برای فشردن دست چروکیدهء پیرمرد دراز نمود. رحمت نوک انگشتانش را لمس کرد وشنید که داکتر یاسین می گوید : " خانمم حمیرا !" ، دخترک شانزده ساله یی نیز از پشت میز بلند شد . دخترک بس زیبا بود و مانند پندک مرسل درحال شگفتن. پیرمرد خم شد وبرموهایش بوسه زد . داکتر یاسین گفت این دخترم است " مرسل " جان و پسرک سه ساله یی را که سرگرم بازی با اسباب بازی های نورس بود، نشان داد وگفت آن هم پسرم است : " نبیل " جان !
تا هنگامی که غذا را روی میز می چیدند، پیرمرد نتوانست ویا نخواست که حتا نیم نگاهی هم به صورت حمیرا بیندازد. توجه اش به سخنان داکتریاسین بود که می گفت :
- هفتهء قبل برای خانواده ام ویزه دادند؛ ولی فکر نمی کردم که به این زودی واین طور بی خبر بیایند. زیرا تکت طیاره دیروز برای شان رسیده بود وحمیرا جان موقع نیافته بود تا برایم تلفون کند ومرا از آمدن شان باخبر سازد.
پیرمرد گفت: - بسیار خوب شد که به خیر رسیدند. خبر های خوش که بی خبر آید، لذتش بیشتر است. اما چطورراساً به این اردوگاه آمدند.
- کسی که درمیدان هوایی از آن ها استقبال کرده بود، راساً آن ها را این جا آورد. قرار است به زودی برای ما خانه بدهند و از اینجا برویم...
- تکت طیاره را خودشان خریدند؟
- نی تکت را ادارهء مهاجرین می خرد ومی فرستد..
درهمین موقع حمیرا داخل صحبت شد ، به صورت رحمت نگاه گذرایی افگند وگفت :
راستش را اگر بخواهید، همین که ویزه را گرفتیم، نزدیک بود که خودم بروم وتکت بخرم ولی فضل خدا خود شان روان کردند.
هنگامی که حمیرا سخن می گفت، پیرمرد چاره یی نداشت تا به صورتش نگاه نکند. پیرمرد اشتباه کرده بود. آن زن سارا نبود، سایه اش بود. زیرادست آفرینش به صورت بسیار ماهرانه یی او را شبیه سارا ساخته بود. حمیرا اگرچه صدای دلنشینی داشت؛ اما طرز سخن گفتنش مانند سارا نبود. سارا ساده وصمیمانه وبی تکلف حرف می زد اما حمیرا سخت اعیانی واشرافی. سارا خال کوچکی بر عارض داشت وچال ظریف گونه هایش منحصر به فرد بود. سن وسال شان نیز تفاوت داشت. این زن به سختی به مرز چهل می رسید ؛ ولی سارا می توانست چهل وپنج ساله باشد. سارا این قدر لاغر نبود واندازهء قامتش نیز بلند تر از حمیرا بود. فقط صورت او به طور عجیبی شبیه سارا بود. انگار سیبی بودند که نیم شده باشد.
غذا را که آوردند، دیگر پیرمرد متیقن شده بود که آن زن سارا نیست. خدا می دانست که سارا کجاست! پیرمرد درهمین افکار مستغرق بود ولی داکتر یاسین حرف می زد: دربارهء عبدالرحمن که تازه آمده بود وتاجر بود ومسترجیمز اورا عبدالرخمان می گفت، دربارهء منوچهر که وی را با زن موطلایی در شهر دیده بود ودربارهء آقای کنراد که یکی ویکبار گم شده وپیراهن کریستینای ماه پیکر را در فراق خود چاک ساخته بود.
پیرمرد وداکتر یاسین که حرف می زدند، سروصدای نورس ونبیل نیز بلند بود. پروین وحمیرا هم غرق صحبت بودند. پروین شرح وبسط مفصلی در مورد کورس های آموزش زبان ، کورس های خیاطی ،آشپزی ودرمورد کودکستان ومکتب وساعات مخصوص سپورت برای زنان ودختران اردوگاه، برای حمیرا ومرسل می داد. حمیرا می گفت اگر برای ما به زودی خانه بدهند، بهتر خواهد بود تا اولادها را درآنوقت شامل مکتب نماییم. کاش که خواهر جانم نیز می رسید تا اولاد های ما یک جا ودریک مکتب شامل می شدند.
پروین باشنیدن این سخنان پرسید:
- خواهرتان درماسکو است یا حرکت کرده ودر راه است؟
- سه ماه می شود که با پسرکش رحمت جان حرکت کرده اند. یاسین که جواب گرفت ، خواهرم فهمید که ما رفتنی هستیم. او هم یک قاچاقبررا پیدا کرده واز ماسکو حرکت کرد. اما متأسفانه تا حال هیچ احوالی ازاو نداریم...
- پروا ندارد. ان شاء الله امروز وفردا می رسند. پدرم می گوید که دراین ماه اخیر مراقبت بسیار شدیدی درسرحدات وجود دارد. اما قاچاقبر های کارکشته حتماً مشتریان خود را می رسانند. خواهرتان، آدرس داکتر صاحب را دارند؟ اگرآدرس راداشته باشند، حتماً به همین اردوگاه سرمی زنند و ازاحوال تان خبر می شوند.
دریغا که پیرمرد این سخنان را نمی شنید، اوچنان به سخنان داکتر یاسین وبه توضیحاتی که درمورد سخنان پرویز مشرف حاکم نظامی پاکستان که گفته بود، پاکستان پشتون های افغانستان را صاحبان اصلی آن سرزمین می داند واز آنان حمایت می کند، گوش سپرده بود که نه به سخنانی که بین پروین وحمیرا رد وبدل می شد ونه به گفتگوهای محجوبانه یی که بین مرسل وداوود جریان داشت ونه به قیل وقال نورس ونبیل که از این سراتاق به آن سر اتاق می دویدند واخطار های ملایم حشمت را نادیده می گرفتند، توجه می کرد.
مهمانان که رفتند ونورس نیز که ازتک وپو افتاد و به خواب رفت وداوود وحشمت نیز که میز را برچیدند وبیرون شدند، پروین که مصروف پاک نمودن اتاق بود گفت :
- بابه جان این خانواده چقدرخوشبخت هستند که هنوزکه یک سال از آمدن داکتر صاحب نمی گذرد، به یکدیگر رسیده اند. امروز یا فردا خواهرحمیرا جان هم با پسرکش می رسد وجمع شان جمع می شود. اما ما وشما را ببین که سه ونیم سال ما دراین دوزخ تیر شد وهنوز هم جواب نداریم. خیر باشد، خدا مهربان است. اما بابه جان نمی دانم که از دخترک شان مرسل خوش تان آمد؟ نام خدا چقدر مقبول است، کاش داوود اورا خوش کند. اما پروین نمی دانست که پدرش به این نکته پیش ازاین یادآوری اش، توجه نموده وبه علت ذوقزده گی داوود پی برده است.
***
January 21st, 2008
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
- مترجم: پیامفصلهایی از کتاب «نقابزدایی از چهرهٔ اقتصاد: از قدرت و آز تا همدردی و منفعت عامه»
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل دهم)
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل نهم) ــ ۲
- مترجم: پیامفصلهایی از کتاب: «نقابزدایی از چهرهٔ اقتصاد: از قدرت و آز تا همدردی و منفعت عامه»
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست سرمایه اثر کارل مارکس (فصل نهم) ــ ۱
- انتشارات تهران ترجمه سومین رمان خالد حسینی با عنوان «و کوهها طنین انداختند» منتشر شد
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل هشتم)
- خسرو باقریپیر پرنیاناندیش
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل هفتم)
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل ششم)
- بر گردان از انور میرستاریکتاب بلژیک و بمب
- عزیزه عنایت مروری براثرگرانبهای نمک درشعر فارسی !
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصل پنجم)
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصلهای سوم و چهارم)
- برگردان از متن فرانسه: م. پیگیرچکیدهٔ جلد نخست «سرمایه»، اثر کارل مارکس (فصلهای اول و دوم)
- ناصر اصغریدر سالگرد قتل تروتسكی، معرفی یك شاهكار
- برگردان، تلخیص و تحلیل از داکتر خلیل ودادخوشحالخان ختک آغازگر ادبیات ملی شعری ( پشتو)
- جميله پلوشهحقوق زن در گذرتاريخ
- ناصر اصغریلنین: معرفی یك كتاب
- Sumaia Frotan افغانی
- اسدالله شفاییماموریت سقوط
- پوهندوی شیما«غفوری»رنگها و برداشت های من
- لنیندربارۀ مبارزۀ مسلحانۀ جدا از توده
- امیر کشفیبرتراند راسل در مقام فیلسوف
- ترجمه محسن فریدنی و ا. صادقینشریات و تشکیلات کارگری
- نگارش از: نذیر ظفرپرستو های شاعرانه
- لنیننامه به کمونیستهای : آلمان ، اتریش و لهستان
- مجموعه آثار لنینبه جمهوریهای شوروی قفقاز
- مجموعه آثار لنین، جلد ۲۴، ص ۵۴-۴۲نامههایی دربارۀ تاکتیکها [1]
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)امنیت ملی
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)پلیسان نواحی مطمئین ترین حافظان جان ومال مردم (محافظت عامه)
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)قوای مسلح پلیس:همکار شاروال درتنظیم شهرها(نظم عامه)
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت) قوای مسلح- فصل دوم - پلیس ترافیک
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت) قوای مسلح- بخش دوم (پلیس وسارندوی)
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل هجده همقوای مسلح
- گزیدۀ مقالات از ولادیمیر ایلیچ لنیندر برخورد به خرده بورژوازی
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل چهاردهم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت) فصل سیزدهم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت) فصل نهم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)قوای مسلح فصل هشتم
- کمونیستهای انقلابیقهرمانان فریب و اشتباهات بلشویکها [1]
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل ششم و فصل هفتمقوای مسلح
- اثر جان پرکینزاعترافات جنايتكار اقتصادي
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل چهارم و فصل پنجم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل سوم (قوای مسلح)
- برگردان: شيرين روشارمارکس و قرن بيست و يکم
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)فصل دوم قوای مسلح
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)قوای مسلح
- پراودای. ج. تسره تلی و مبارزۀ طبقاتی
- کمیتۀ از زندان تا تبعیدمدخلی بر جلد یک سرمایه
- ک. کائوتسکی نیروهای محرکه و چشم اندازهای انقلاب روسیه
- شاپور احمديبادهپيمايي با اژدها در تموز
- دگر وال انجینر نصرالله( نصرت)قوای مسلح
- شاپور احمديشعر بيقهرمان
- محمدنبی عظیمی نگاهی به برگردان دوباره کتاب تلک خرس
- شاپور احمديگزيدهي هفتگانه
- پيام پرتوىفلسطين و اسراييل- تجزيه و تحليل از نگاه چپ
- برگردان از عارف عرفانکتاب افغانستان درعقب پرده دود
- شاپور احمديدر حاشیهی متن الف
- امان معاشرروحنامه
- شاپور احمدياندامهاي نقرهاي ما چند نفر
- برگردان- محمدعارف عرفانافغانستان درعقب پردۀ دوُد)بخش ششم)
- شاپور احمديبندهاي پيشكشي فرشتهها
- برگردان- محمدعارف عرفان افغانستان درعقب پردۀ دوُد
- برگردان از عارف عرفانافغا نستان درعقب پرده دود-پی دی اف چهارم
- برگردان از عارف عرفانافغانستان درعقب پرده دود
- شاپور احمديدر پوكههاي زمهرير
- برگردان از عارف عرفانافغانستان درعقب پردۀ دود-دوم
- برگردان از عارف عرفانافغانستان عقب پردۀ دود-اول
- برگردان شاپور احمدیروبن داريو
- پوهندوی شیما غفوریمن و «لبخند شیطان»
- سید محمد اشرف فروغ سگ ها می جنگند
- شاپور احمديگاهي خاطرهي عشقي اندوهناك از زمانهاي اكنون
- امان معاشرافغانستان تخته خیز استعمار
- امان معاشر«ابرها بر شانه»
- امان معاشرسرزمین دسایس
- اسدالله جعفری امام صادق،برهان عرفان- عرفان برهان
- شیرین نظیری فعال حقوق زندخت غروب مجموعه شعر ازبانوعزیزه عنایت
- محمد عالم افتخارموفقیت بزرگ تازه برای کتاب و تئوری گوهر اصیل آدمی
- سلیمان راوشسکوت فرهنگیان { بخش 5}
- امان معاشراندمه ها اثر خلیل حیفی از چاپ برآمد
- شاپور احمديديوها و دلبندگونيپوشم
- داکتر عزیز فاریابینیمی نگاه به ( گلزمین وفا )- مجموعۀ اشعار شادروان استاد سید محمد ( دروگر )
- سلیمان راوشسکوت فرهنگیان
- محمد عوض نبی زادهجلداول کتاب مجموعه ی مقالات
- گزارنده: عزیز آریانفرخاستگاه و پرورشگاه تاجیک ها
- برگردان: ا. م. شیریدوره استالین بگواهی آمار و ارقام بخش چهارم (آخر)
- بقلم دکتر محمود صفریانسفر نامه ی دنیای ارواح پرتوی دیگری از فانوس خرد
- نگاه گر: صدیق رهپو طرزینگاهی به خاطرات محمود طرزی
- نوشته گنادی زیوگانوفدوره استالین بگواهی آمار و ارقام(بخش سوّم)
- نوشته گنادی زیوگانوفدوره استالین بگواهی آمار و ارقام
- ماریا دارومجموعه ء از اشعار دلنشین شاعر جوان محترم « نذیر ظفر » تحت عنوان « شب یلدا » تازه از طبع برآمد
- اثراستثنائی عبیدالله «حبیب»
- سلیمان راوشخُراسان (خوراسان)فصل سوم کتاب نام و ننگ
- عزیز آریانفرنگاهی به کتاب «میراث ایران»ِ ریچارد نلسون فرای
- امان معاشرمعرفی کتاب
- سلیمان راوشخُراسان (خوراسان)بخش دوم
- مصلح سلجوقینگاهی کوتاه به مجموعۀ شعر حسین وفا سلجوقی
- رضا اغنمیسفرنامه دنیای ارواح
- سلیمان راوشخُراسان (خوراسان) فصل سوم کتاب نام و ننگ
- گزارنده عزيز آريانفركتاب تذكر الانقلاب
- صدیق رهپو طرزیآخرین اثر محمود طرزی
- کوچی مسافردروغهای شاخدار
- دوکتور سید احمد جهشدر بارهء کتاب گوهر اصیل آدمی و نظریات محترمه ماریا دارو
- از قلم : ماریا دارونگاهی بر کتاب «گوهر اصیل آدمی» و فهم و هضم آن
- تهیه و نگارش: میر عبدالواحد سادات افغانستان در چنبره یی جيو اکونومی امريکا قسمت پنجم
- لیلا فرجامیرودخانه ای که از ماه می گذرد
- محمود فاضلی بیرجندیآشنایی با برگردانی تازه از یک کتاب
- سلیمان کبیر نوریجایزه ای بالاتر از « نوبل» و « اسکار»... برای کتاب گوهر اصیل آدمی
- میرعبدالواحد ساداتافغانستان در چنبره یی جيو اکونومی امريکابخش چهارم
- تهیه و نگارش: میرعبدالواحد ساداتافغانستان در چنبرۀ جیو اکونومی امریکا
- پروفیسر عبدالواسع لطیفیپا برهنه باز کشت
- فهیمی تجدید تعریف و شناخت انسان در اثر« گوهر اصیل آدمی »
- Translated from Dari by Mir Hekmatuallah SadatAfghanistan: The Land of Epics and Tragedy
- نویسنده اسپندکوهیمشوره های دوستانه
- داکتر سرگی کورگینیان بعد از سرمایه داری مانیفستِ جُنبشِ «ماهیتِ زمان»
- امان معاشرافغانستان اؤزبیکلري خلق قؤشیقلري
- گلن ال. کارلسازمان سیا به روایت بازجوی سیا-11
- میرعنایت الله ساداتآشنایی با سایه روشن
- غلام نبی اوسپرین ــ یورشدافغانستان د ادبیاتو ځلانده« غمي »
- برتراند راسلشناخت ما از جهان بیرونی
- جين هيرشفيلدلابهلاي تيغههاي زمردين
- نوشتۀ ر.رخشانیسرچشمه های مدرنیته
- قیوم بشیرقزلباش و هزاره در لابلای تاریخ افغانستان
- بنیاد عبدالرحمان برومندکشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷
- برگردان شاپور احمديروبن داريو
- اثر جان پرکینزاعترافات جنایتکار اقتصادی
- امیلیا اسپارتکمکثی کوتاه در مورد کتاب «گردنبند مروارید»
- برگردان: ا. م. شیریفصلی از کتاب «پیراهن سیاهان و سرخها: فاشیزم عقلانی و سقوط کمونیسم»قسمت پایانی
- برگردان: ا. م. شیریفصلی از کتاب «پیراهن سیاهان و سرخها: فاشیزم عقلانی و سقوط کمونیسم»قسمت سوّم
- ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوینقد مارکسیسم دربارۀ نظریۀ روانکاوی
- برگردان: ا. م. شیریفصلی از کتاب «پیراهن سیاهان و سرخها: فاشیزم عقلانی و سقوط کمونیسم»قسمت دوم
- برگردان: ا. م. شیریفصلی از کتاب «پیراهن سیاهان و سرخها: فاشیسم عقلانی و سقوط کمونیسم»
- سید نبیل شمیمناله های پناهجویان
- نوشتۀ ایو میشو سنجه های زیبایی شناسی و داوری سلیقه
- نجیبه آرش عجایب هفتگانهء جهان در سده های میانه
- فريدون گيلانیدر باره سه کتاب آخرم
- رضا اغنمیوصیت نامه خدا
- نگارش: ش. بامدادکودکان درجنگ
- مشعل حریردر شگفتی یک گمنام
- گزینۀ نبشته های نیلاب موج سلامگردنبند مروارید
- عبدالحسیب شریفیچاپ و انتشار دو مجموعهي شعر و يك مجموعهي داستان در تخار
- محمداسحاق فیاضیاد گل سرخ
- بزرگترین چالش در مقابل بشریتآینده طلایی
- دکتر عبدالحسین زرین کوبدوقرن سکوت
- سراج الدین ادیب«کتابخانه سیار با صدها آثار کلیدی ماندگار »
- محمود صفریانکتاب وصیت نامه خدا
- حمید محوینقدی دربارۀ : «بادام های زمینی» اثر رضا بی شتاب
- محمد اسحاق ثنا رومان پا برهنه باز گشت
- سلیمان کبیر نورییک پیغام ملی و وطنی و یک دعوت تاریخی و انسانی
- عزیز آریانفرپیرامون کتاب دولت و اپوزیسیون در افغانستان از 1919 تا 1953
- مترجم : حمید محویسومین جنگ جهانی آماده می شود: هدف، ایران
- مترجم : حمید محویسومین جنگ جهانی آماده می شود : هدف ایران
- نوشته هوشنگ معین زادهوصیت نامه خدا
- مترجم : حمید محویتأملاتی در باره ی تاریخ مسیحیت نخستین
- گزارنده به دری: عزیز آریانفردولت و اپوزیسیون در افغانستان
- عبدالو کیل کوچی کتاب ، یادی ازسر زمین شمالی قدیم
- نیلاب موج سلام« پرندگان بیبال » در آبهای سیال
- محمد یعقوب هادییادداشت های «تصویری ازگوانتانامو» تبرئه جنایات مشابه
- شباهنگ رادجنگ و اوضاع افغانستان
- آشیل بخاراییکتابی ؛ همسنگ آثار رهبران کبیر تحولات تاریخ
- سلیمان راوشسه واکنش - تکاوران تیزپوی خرد در خراسان
- نویسنده:عبدالسلام ضعیفعبور از خط سرخ [در گوانتامامو ]
- مـتـرجـــم: ابراهیم شیریاستالین و تجدد بخش پایانی
- ایرینا کورشونوفنیلوفر و آتش
- مـتـرجـــم: ابراهیم شیریاستالین و تجدد بخش پنجم
- مـتـرجـــم: ابراهیم شیریاستالین و تجدد بخش چهارم
- نوشته: گوالیم رابرتس قوهء فکری کودک تانرا بلند ببرید
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرنبرد افغانی استالین
- گزارنده : عزیز آریانفراسناد محرم تازه افشا شده بایگانی های شوروی پیشین در باره افغانستان بخش دوم
- گزارنده : عزیز آریانفراسناد محرم بایگانی های شوروی در باره افغانستان
- ی.بیدار سر نوشت خانواده در جوامع غربی
- امان معاشرراز هستی
- میر عبدالواحد ساداتآشنایی با «مکاتیب افغانی»
- مـتـرجـــم: ابراهیم شیریاستالین و تجدد بخش سوم
- شمس حیدریاردو وسیاست در سه دهه اخیر به زبان انگلیسی
- دکتر بیژن باراننقد کتاب: آنتالوژی صدای اعتراض قلم- تابستان 2009 ایران
- مسعود حنیفخانه وخانواده ،کانون خوشبختی وسعادت
- گنادی زیوگانفاستالین و تجدّد بخش دوّم
- ژرژ پولیتزرفلسفۀ عصر روشنایی و تفکر مدرن
- گنادی زیوگانف استالین و تجدّد
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرمهمان ناخوانده در کابل
- گزارنده به دری: عزیز آریانفربحران اعتماد سال های 1940-1941 در آسیای میانه
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرعملیات «امان الله» و «تبت»
- گزارنده: عزیز آریانفرماجرای پیر شامی [گیلانی]
- گزارنده: عزیز آریانفرواپسین پیروزی نادر خان
- گزارنده: عزیز آریانفرخون های تازه بر زمین نوار قبایل «آزاد»
- نویسنده : مهرالدین مشید "گذرگاۀ بسته" * فریادی در دل سنگین تاریخ
- گزارنده: عزیز آریانفراشغال کابل از سوی قبایل مرزی [هند بریتانیایی] و به پادشاهی رسیدن نادر
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرسرنگونی امان الله خان
- گزارنده: عزیز آریانفرانتقام نافرجام کمینترن در «دهلیز افغانستان»و سرنگونی امان الله خان
- میم -میهن فدا(( جنگ های کابل (( زرافهء قشنگ
- میم -میهن فداجنگ های کابل (( زرافهء قشنگ((
- عزیز آریانفربر گرفته از کتاب نبرد افغانی استالین: سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان و قبایل پشتون
- خلیل الله عالم جنگ قصابان نبرد نابرابر
- نویسنده : دکتورغلام حیدریقینسخنی چندپیرامون کتاب « لیلی ومجنون »اثرابوبکریقین (قسمت سوم)
- دوکتورغلام حیدریقینسخنی چندپیرامون کتاب « لیلی ومجنون » اثرابوبکریقین ) قسمت دوم(
- نویسنده : دکتورغلام حیدریقینسخنی چندپیرامون کتاب « لیلی ومجنون » اثرابوبکریقین
- گزارنده: عزیز آریانفرنبرد افغانی استالین(سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان وقبایل پشتون)
- نویسنده : پیکارجونکاتی چند پیرامون کتاب « تولدی دیگر»
- میرزا آقا عسگری (مانی)«ظهور»، کتابی برای برونرفت از خرافات
- دوکتور خلیل الله وداد بارشزمامداری امیر حبیب الله کلکانی
- نویسنده : سید عبدالقدوس سیدکتاب جنگ های کابل ۱۳۷۱ – ۱۳۷۵ خورشیدی زیر چاپ رفت
- امان معاشر اعیادمغان
- شریفیچند کوچه دورتر
- ابراهیم سهارکتاب سرنوشت غم انگیز درافغانستان
- امان معاشر بیدلستان و گلدسته
- از دکتر شعاع الدین شفا *ظهور، حکایت من و امام زمان
- رضا اغنمیبشارت
- امان معاشرشگوفه های احساس
- صدیق رهپو طرزینگاهی به کتاب آینده افغانستان
- محمد نبی عظیمیسگ شریر همسایه
- گزارنده به دری: عزیز آریانفر امير امان الله و آسياي ميانه شوروي
- ص.وفانگاهی کوتاه بر يکی دو اثر وکار کردهايی احمد فريد طهماس
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرتاریخ در سیما ها:هنگامه انور پاشا درآسیای میانه و بازتاب آن در افغانستان
- بهرام معصومى كشور ايران، كشور كوروش و داراست
- فضل الرحیم رحیمنام عتیق رحیمی ، در فهرست برنده گان صدوپنچ سال فعالیت جایزه ادبی گنکور فرانسه
- فاطمه سعيدی (مادر شايگان)برای فرزندان من اشک تمساح نريزيد!
- صبورالله ســياه سـنگ"آوای مــاندگار زنان"
- فضل الرحیم رحیم جادوگران و مداریان
- هوشنگ معین زادهظهور
- امان معاشر خاطرات یک کارتونیست
- گزارنده به دری: آریانفر «جمهوری هراتٍ» عبدالرحیم خان [نایب سالار]
- گزارنده به دری: عزیز آریانفر«کابلستانٍ» بچه سقاء (جنوری– اکتبر سال 1929)مشی سیاست داخلی و خارجی
- ديپلوم انجنير عبدالقادر مسعودمژده به علاقه مندان کتاب
- صدیق رهپو طرزیکتابشناسی«محمود طرزی»
- نو شته نذ یر ظفرتاریخ مطبو عات افغانستان یا ضرورت ژور نا لیستان
- محمدنبي عظيمي واهمه های زميني (بخش فرجامین)
- گزارنده به دری: عزیز آریانفر نخستین نبرد سپاهیان شوروی در افغانستان در سال 1929
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش 24)
- گزارنده به دری: عزیز آریانفرمبارزه دیپلماتیک قدرت ها در افغانستان در سال های 1919- 1921
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش 23)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش 22)
- صدیق رهپو طرزی«طرزی و سراج الاخبار»
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش بيست ويکم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش بيستم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش نزدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش هژدهم)
- نوشته: محمد اسحاق فياض پشتونستان چالش سياسي افغانستان و پاكستان
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش هفدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش شانزدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش پانزدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش چهاردهم)
- مشعلازســـُـکر تا صَـــــحو
- م.نبی.عظیمی نام وننگ
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش سيزدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش دوازدهم)
- محمدنبي عظيمي واهمه های زميني (بخش يازدهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش دهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش نهم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش هشتم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش هفتم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش ششم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش پنجم)
- محمدنبي عظيمي واهمه های زميني (بخش چهارم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش سوم)
- محمدنبي عظيميواهمه های زميني (بخش دوم)
- خالد اشککم بود والی شوم
- محمدنبي عظيميواهمه های زمینی
- مشعلازسايه های هول تا واهمه های زميني
- بیرنگ کوهدامنی سایه ناظمی ، حافظ ، شاملو وفروغ درسایه های هول
- نوآم چامسکیاندر بایستنی های امپراتوری قدرت و اعتبار
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- دکتر محمد هاشم فقیریتاریخ در ادبیات
- سليمان راوشنام و ننگ
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- داکترغلام حيدر« يقين »سخنی چندپیرامون کتاب « تخمیس غزلیات حافظ » اثرالحاج ابوبکریقین
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمد عوض نبی زا دهرمان گودی پران باز, بازگوئی گوشهء ازظلم وستم بر مردم هزاره
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميســــــــــایه های هــَـــــــول
- محمدنبي عظيميسايه های هول
- محمدنبي عظيميکنزالمهملات والاکاذيب ( بخش هفتم و پاياني)
- محمدنبي عظيميازســـُـکر تا صَـــــحو
- سیامک زینلیخاک حاصلخیز برای کشت انواع تروریسم
- محمدنبي عظيميازســـُـکر تا صَـــــحو
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- ويرايش، تهيه وبرگردان (ناهيد) نگاهي به کتاب جنگ بدون مرز، استعمار جدید جهان
- مشعـلتاجـيکـان در قـرن بـيستـم
- ارسالي فريدون يماسرنوشت غم انگيز در افغانستان
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- مترجم: غفار عريفجنگ هاى خاندان بوش؟!
- نويسنده: غفار عريفبه آّن به چه عنوانى بايد قضاوت كرد!؟
- فرزاد بهنامدر تاريكي راه مي رويم
- عبدالولي منگلد افغانستان په ادبي کتابتون کې يوه بله شعري ټولګه ورزياته شوه
- احمد وحید صادقی نگرشی کوتاهی بر گوشه های از زنده گی و اندیشه های فلسفی – عرفانی مولانا جلال الدین محمدبلخی
- محمدنبي عظيمينگاهی به مجموعه ؛ داستانی : رازهای قلعهء قرمز
- سلیم سلیمیچند حرفی در باره پايان رمان « سايه های هول
- فرزاد کنزالمهملات والکاذیب
- محمدنبي عظيمي"نیم نگاهی بر ائتلاف های تنظیمی در افغانستان"
- محمدنبي عظيميواهمه های زمیني
- اکرام کمالدر اشراق نيلوفر
- چند کتاب تازه از میرزاآقا عسگری (مانی)
- کمانگيربخشی از خاطرات جنرال تامی فرانکس : فرمانده پيشين نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان
- جواد نصرياندو قرن با مطبوعات فارسي زبان خارج از كشور در قاره آسيا